چهره اين هفته:

*حامد بهداد*
حامد بهداد
متولد 6 آبان 1352 مشهد
حامد بهداد
سمت اصلی: بازیگر

بیوگرافی:
متولد 6 آبان 1352 مشهد
برای اولین بار با ایفای نقش اصلی در فیلم « آخر بازی » (همایون اسعدیان، 1379) سینما را تجربه کرد و برای بازی در همین فیلم هم کاندید سیمرغ بلورین از نوزدهمین جشنواره فیلم فجر شد. اما بعدها با وجود اینکه هیچگاه در شکل و شمایل نقش اول ظاهر نشد، اما توانست بازیهای در خور توجهی از خود در قالب نقش مکمل در فیلم های مختلف به جا بگذارد که از جمله می توان به فیلم های « بوتیک » (حمید نعمت الله، 1381)، « این زن حرف نمی زند « (احمد امینی، 1381)، « کافه ستاره » (سامان مقدم، 1384) و « آدم » (عبدالرضا کاهانی، 1385) اشاره کرد. اما پررنگ ترین بازی او در قالب نقش مکمل، بازی در فیلم « روز سوم » (محمدحسین لطیفی، 1385) بود که در نقش یک افسر عرافی که در بحبوحه محاصره خرمشهر عاشق دختری خرمشهری می شود، ظاهر شد و موفق شد نظر اکثر کارشناسان و منتقدان سینمایی را به خود جلب کند و برای دومین بار پس از « آخر بازی » کاندید سیمرغ بلورین از دوره بیست و پنجم جشنواره فیلم فجر شود. بازی حامد بهداد در « روز سوم » اوج هنرنمایی اوست.

مجموعه آثار:
- آخر بازی (همایون اسعدیان، 1379)
- این زن حرف نمی زند (احمد امینی، 1381)
- بوتیک (حمید نعمت الله، 1381)
- کافه ستاره (سامان مقدم، 1384)
- عروس کوهستان (یوسف سیدمهدوی، 1384)
- باغ فردوس پنج بعدازظهر (سیامک شایقی، 1384)
- آدم (عبدالرضا کاهانی، 1385)
- روز سوم (محمدحسین لطیفی، 1385)
- تسویه حساب (تهمینه میلانی، 1386)

جشنواره ها و جوایز:
- کاندید سیمرغ بلورین بهترین بازیگر نقش اول مرد از نوزدهمین جشنواره فیلم فجر برای بازی در فیلم « آخر بازی » - 1379
- کاندید سیمرغ بلورین بهترین بازیگر نقش مکمل مرد از بیست و پنجمین جشنواره فیلم فجر برای بازی در فیلم « روز سوم » - 1385
- کاندید تندیس زرین بهترین بازیگر نقش مکمل مرد از هشتمین جشن خانه سینما برای بازی در فیلم « بوتیک » - 1383
- کاندید تندیس زرین بهترین بازیگر نقش مکمل مرد از دهمین جشن خانه سینما برای بازی در فیلم « کافه ستاره » - 1385
- پنجمین بازیگر نقش مکمل مرد سال به انتخاب نویسندگان و منتقدان سینمایی برای بازی در فیلم « این زن حرف نمی زند » - 1382
- دومین بازیگر نقش مکمل مرد سال به انتخاب نویسندگان و منتقدان سینمایی برای بازی در فیلم « بوتیک » - 1383


*احسان خواجه امیری*
احسان خواجه اميري متولد7 آبان 1363 فارغ التحصيل مهندسي کامپيوتر از دانشگاه آزاد و فرزند آخر خانواده احسان خواجه اميري در يک خانواده هنرمند به دنيا آمده است . پدر او ايرج از سر آمدان موسيقي سنتي و آواز است که بر شکوفايي و پرورش او تاثير بسزايي داشته است. احسان شيفته و عاشق موسيقي است. کار حرفه اي خود را با آهنگسازي براي مجموعه اي مستند که موسيقي بي کلام بود شروع کرد.
بيوگرافي احسان خواجه اميري از زبان خودش :
خانواده هنرمند
علاقه به خوانندگي
شروع کار موسيقي
من و بابام
موسيقي سنتي
پدرم
هرچي آرزوي خوبه
مديونم
لذتبخشترين لحظه زندگي
مردم
ترانه

مثلا من و خواهرم تا ميخواهيم با هم کار کنيم، دعوامون ميشه! البته بيشتر تقصير خودم هست چون در کل آدم بيقراري هستم، نميتونم بشينم تنها گوش بدهم. 99 درصد داشتههايي رو هم که به دست آوردم، تجربي بوده است. اين عادت تو زندگي شخصيام هم هست. مثلا اگه يه نشاني رو بخواهم بگردم، از کسي نميپرسم. خودم ميروم و پيدا ميکنم. حتي اگر ساعتها وقتم رو بگيره
موفقيت يک اثر
موسيقي مثل حلقههاي زنجيره، اگه حلقهها درست به هم وصل نشود، از هم گسسته ميشود. براي اينکه يک آلبوم خوب از کار درآيد، تمام مراحل موسيقي از ضبط استوديو گرفته تا ناظر ضبط و نوازنده بايد خوب باشند تا اثر به چشم بيايد.
در يک خانواده کاملا هنرمند به دنيا اومدم، پدرم «ايرج» يکي از خوانندگان بنام و محبوب ايران است، مادرم هم از صداي خوبي بهرهمند است اما هيچوقت قسمت نشده که بخواند، خواهر بزرگترم هم موسيقيدان است
طبيعي بود که با داشتن چنين خانواده هنرمندي به خوانندگي علاقهمند شوم. خواندن در خون من است مطمئنا در هيچ کاري نميتوانستم به اندازه خوانندگي موفق شوم
از شش سالگي با نوازندگي ويولن کارم رو آغاز کردم اما ورودم به دنياي موسيقي در سن سيزده سالگي بود، آواز رو هم نزد پدرم آموزش ديدم
در هفده سالگي اولين آلبوم را روانه بازار کردم. در آن آلبوم به همراه پدرم آواز خواندم البته هشتاد درصد آن آلبوم کار خودم بود
مدتي موسيقي سنتي يا همون ملي و ايروني رو کار کردم. اين سبک موسيقي را خيلي هم دوست دارم و پيشرفت خوبي هم در آن داشتم. پس از گذشت مدتي به اين نتيجه رسيدم که در اين کار نميتوانم آنچنان که بايد اثرگذار باشم چرا که پرونده اين سبک موسيقي را پدرم و آقاي شجريان بستهاند و هيچ جايي براي من نگذاشتهاند. من اگر تمام عمرم تلاش کنم، تازه ميتوانم به پدرم برسم و نميتوانم از آن بالاتر بروم
من عاشق صداي پدرم هستم. هيچوقت صدايش از ذهنم پاک نميشود. او پهلوان آواز ايران است. اصلا کساني که در آن دهه در موسيقي ايران زحمت ميکشيدند، بينظير و تکرارنشدني بودند
فکر ميکنم پس از خواندن اين ترانه بود که مردم به طور کامل با چهره ونام من آشنا شدند. اين قطعه از ترانه و آهنگ تاثيرگذاري بهرهمند بود و شايد به اين خاطر است که به دل اغلب مردم نشست
براي رسيدن به جايگاه فعليام خيليها برايم زحمت کشيدند. در وهله اول پدر و مادرم بودند و بعد دکتر يداللهي و آقاي جعفري. من هيچ وقت لطف اين افراد را فراموش نميکنم و خودم را مديون آنها ميدانم
به نظر من براي خواننده هيچچيز لذتبخشتر از آن نيست که مردم از صدا و کارش خوششان بيايد و هيچچيزي نميتواند جاي اين احساس را بگيرد که يک روز يک ميلياردر به من بگويد با کارت خيلي گريه کردم اما بعدش هم کلي لذت بردم… اين زمانها، ميتواند لحظههاي خوبي براي انسان و يک خواننده باشد
اوايل وقتي مرا تو خيابون ميديدند، تعجب ميکردند… بهم ميگفتند باورمون نميشد اين صدا متعلق به پسر کمسنوسالي مثل تو باشد
به نظر من ترانه در موفقيت يک اثر نقش اصلي رو بازي ميکند. من خودم روي اين قضيه خيلي حساس هستم و حاضر نيستم هر ترانهاي رو بخونم. فکر ميکنم ترانهاي موفقه که بتواند لحظهاي شنونده رو به فکر واداره… شخصا عاشق ترانههاي دکتر يداللهي هستم. با قلمشان انس گرفتم حتي اگر ترانهاي که ميخوانم متعلق به ايشان نباشد اما نظرشان را ميپرسم

خواهرم
خواهرم يک موسيقيدان تمامعيار است و ديکشنري متحرک موسيقي است. او به لحاظ تئوري موسيقي در رده بالايي است تا به حال کارهاي زيادي را تنظيم کرده است مثل آلبوم اميد حجت… ولي خب من و اون نميتونيم با هم به طور مشترک کار کنيم. اصلا آدم با نزديکانش نميتونه کار حرفهاي انجام بدهد.
خانواده هنرمند
در يك خانواده كاملا هنرمند به دنيا اومدم، پدرم «ايرج» يكي از خوانندگان بنام و محبوب ايران است، مادرم هم از صداي خوبي بهرهمند است اما هيچوقت قسمت نشده كه بخواند، خواهر بزرگترم هم موسيقيدان است
علاقه به خوانندگي
طبيعي بود كه با داشتن چنين خانواده هنرمندي به خوانندگي علاقهمند شوم. خواندن در خون من است مطمئنا در هيچ كاري نميتوانستم به اندازه خوانندگي موفق شوم
شروع كار موسيقي
از شش سالگي با نوازندگي ويولن كارم رو آغاز كردم اما ورودم به دنياي موسيقي در سن سيزده سالگي بود، آواز رو هم نزد پدرم آموزش ديدم
من و بابام
در هفده سالگي اولين آلبوم را روانه بازار كردم. در آن آلبوم به همراه پدرم آواز خواندم البته هشتاد درصد آن آلبوم كار خودم بود
موسيقي سنتي
مدتي موسيقي سنتي يا همون ملي و ايروني رو كار كردم. اين سبك موسيقي را خيلي هم دوست دارم و پيشرفت خوبي هم در آن داشتم. پس از گذشت مدتي به اين نتيجه رسيدم كه در اين كار نميتوانم آنچنان كه بايد اثرگذار باشم چرا كه پرونده اين سبك موسيقي را پدرم و آقاي شجريان بستهاند و هيچ جايي براي من نگذاشتهاند. من اگر تمام عمرم تلاش كنم، تازه ميتوانم به پدرم برسم و نميتوانم از آن بالاتر بروم
*شاهرخ استخری*
شاهرخ استخري جوان بسيار مستعد و 27 ساله اي که به تازگي وارد عرصه ي هنر و بازيگري شده و به گفته ي خودش الف باي بازيگري رو خيلي خوب و نزد اساتيد بزرگي اموخته..........جواني با انگيزه دوست داشتني و مودب که از گفت و گو با او بسيار لذت برديم..............
بخوانيم مصاحبه با شاهرخ استخري محمد امير (مثل هيچکس)..............
از يک رزومه شروع کنيم:

-اولين کارم در عرصه ي بازيگري يک نقش کوچکي بود در تئاتر اسب هاي اقاي محمد رحمانيان که سال 81-82 بازي کردم بعد يک دوره ي بازيگري هم ديدم زير نظر خانم نصيرپور و اقاي پيام دهکردي و اقاي هدايت هاشمي که هم در دوره ي مقدماتي و هم در دوره ي پيشرفته شرکت کردم و 5 تا کار کوتاه هم بازي کردم که بعضي هاشون براي جشنواره ها بود و زياد هم مهم نبودند ولي اولين کار بلند تصويري م هم تلخون بود که نقش اصلي رو بازي ميکرديم با سياوش خيرابي و مجيد سالم که دوست دارم اسمش رو ببرم و اميدوارم موفق تر بشه و بعد از اون هم خود اقاي اميني من رو به اقاي مقدم براي فيلم پريدخت معرفي کردند
رشته ي تحصيلي ت چيه؟
-مهندسي صنايع برنامه ريزي و تحليل داده ها و سيستم ورودي 78
مهندسي صنايع برنامه ريزي و تحليل داده ها وسيستم چه ربطي داره به بازيگري؟
-هيچ ربطي نداره......تقريبا" سال اخر دانشگاه بودم که کار تئاتر اسب ها رو بازي کردم
از قبل علاقه داشتي؟
-از بچگي ولي يادمه روم نميشد بروم جلوي دوربين
اقاي اميني چي توي شما ديدند که براي اولين حضورتون يکي از نقشهاي اصلي رو بهتون پيشنهاد دادند؟
-اقاي اميني يک شخصيه که واقعا" دغدغه ي معرفي بازيگر داره من ميتوانم يک ليست بلند بالا از بازيگر تا عوامل پشت صحنه نام ببرم که اقاي اميني براي اولين بار معرفي شون کرده
اولين جرقه براي بازيگر کي در ذهنتون زده شد؟
-به دليل حساسيت خانواده ام به تحصيل سال اخر بود که چند اموزشگاه رفتم براي ثبت نام بازيگري و حداقل کاري که ميتونستم انجام بدهم اين بود که يک دوره ي اموزشي ببينم و اينکه با يک سري جوون در يک موسسه باشي و بين اون همه جوون مستعد بازي کني و با اونها تمرين ميکني
چرا از بين اون همه جوون شاهرخ استخري شد؟
-خيلي ها هم شدند ولي خيلي هايي که نشدند اميدوارم بشوند چون ما ديديم که چه استعدادهايي دارند ولي خودم واقعا" نميدونم شايد خدا خواسته من تو اين زمان وارد اين عرصه بشوم نه شش سال قبل و چقدر خوب
اگه پدرتون به درس خواندنتون علاقه داشت چرا نرفتيد دنبال تحصيلات رشته ي هنر؟
-اتفاقا" رفتم براي فوق ليسانس رشته ي هنر رو امتحان دادم ولي رتبه ام شد 400 و نتونستم چون نخواندم.............

به رسم سالهاي گذشته در پاييز امسال سريالي ديگر در حال پخش از شبكه سوم است كه از پنج ماه پيش كليد خورد و تصويربرداري آن همچنان ادامه دارد. اين سريال شبانه، نامش «دلنوازان» است و به طور حتم تاكنون قسمتهاي پخش شده از آن را دنبال كردهايد، يك سريال پربازيگر كه به طور حتم در شمارههاي آينده از ديگر بازيگران اين مجموعه برايتان خواهيم نوشت. اما در اين شماره با دو بازيگر جوان اين مجموعه يعني شاهرخ استخري و سياوش خيرابي گفتگويي ترتيب داديم كه در ادامه خواهيد خواند. البته در يك سال اخير دو گفتگو با سياوش داشتيم كه به طور حتم آنها را دنبال كردهايد و از زندگي سياوش بيشتر ميدانيد، ولي از آنجا كه تاكنون با شاهرخ گفتگويي نداشتيم، گفتگوي ما كمي با شاهرخ استخري طولانيتر است.
گفتگوي ما با شاهرخ در منزلش انجام شد، در هنگام بازي پرسپوليس – پيكان كه هم فوتبال ديديم و همه مصاحبه كرديم، بارها به خاطر لحظات حساس آن بازي، گفتگو كات شد و دوباره پس از لحظاتي دنبال شد. فكر نميكرديم كه استخري در حين گفتگو، آنقدر با وسواس به پرسشها پاسخ بدهد، او پس از گفتگو، صفحات تايپ شده را از ما خواست تا دوباره مصاحبهاش را چك كند و... تصاويري هم كه از اين دو بازيگر گرفتيم، در لوكيشن اصلي اين سريال در يكي از محلههاي شمال تهران گرفته شد و زحمت اين عكسها برعهده «اورنگ خيرابي» برادر سياوش بود كه در كار خود مهارت خاصي دارد و جا دارد از او تشكر كنيم. راستي يك اتفاق جالب... زماني كه خواستيم از اورنگ CD عكسها را بگيريم، ساعت 10 شب بود، هنگامي كه در آپارتمانش را بست و بيرون آمد، تازه متوجه شد كه كليدش را در آپارتمان جاگذاشته است و خلاصه... كه اين موضوع در نوع خودش برايمان جالب بود، بعضي مواقع براي گرفتن يك گزارش، كارها گره ميخورد و به دقيقه 90 هم كشيده ميشود. در پايان جا دارد از دوست خوبمان؛ آقاي مهران مهام به همراه ايرج محمدي؛ تهيهكننده سريال تشكر كنيم كه مانند هميشه ما را در تهيه اين گزارش ياري دادند.
مهندس بازيگر
چهاردهم مهرماه سال 59 به دنيا آمدم، فرزند بزرگ خانوادهام و بعد از من دو خواهر ديگر به دنيا آمدند، پدرم مهندس شيمي است و مادرم ليسانس زبان است، پس از اينكه خواهرم به دنيا آمد، مادرم خانهدار شد. خودم هم ورودي سال 78 هستم و مهندسي صنايع خواندم، براي فوقليسانس هم در رشته سينما شركت كردم كه متاسفانه قسمت نشد.
او در مورد آغاز بازيگري برايمان ميگويد: «سال سوم دانشگاه كه بودم، يكي از دوستانم «هاشم مهدوي» كه ميدانست به دنياي سينما علاقهمندم، مرا به آقاي رحمانيان معرفي كرد، وي آن سال كارگرداني تئاتر «اسبها» را برعهده داشت و من هم به همراه 20، 30 نفر ديگر در كنار بزرگاني چون؛ داوود رشيدي، رضا بابك، علي عمراني، مهتاب نصيرپور، بهناز جعفري، هومن برقنورد و... بود، نقش ما پررنگ نبود، ما يك تيم بوديم كه با پاهايمان روي صحنه، ريتم ميزديم. سپس توسط يكي از دوستانم به كلاس بازيگري رفتيم، حضور در آن تئاتر هم، باعث شد تا من بازيگري را ادامه بدهم، شايد برايتان جالب باشد كه بگويم، حضور در آن تئاتر به همراه اجراي شبانه و تمرين، دستمزدي 170 هزار توماني داشت كه به من خيلي چسبيد! پس از آن كلاسها، يك دوره پيشرفته زيرنظر حبيب رضايي، پيام دهكردي، هدايت هاشمي، مهتاب نصيرپور و... گذراندم. اين روند ادامه پيدا كرد، تقريبا نااميد شده بودم و احساس ميكردم كه زمان زيادي از دست دادم و رفتم سركار ديگري... چرا كه طي اين سالها چند بار هم تست دادم، اما انتخاب نشدم، يادم ميآيد، آخرين بار هم كه تست دادم، براي فيلم «استشهادي براي خدا» به كارگرداني «عليرضا اميني» بود. دو سال بعد امير انصاري از دفتر آقاي اميني زنگ زد و به من گفت كه فيلمي به نام «تلخون» ميخواهيم بسازيم، مداركتان اينجاست. سپس «سياوش خيرابي» هم اضافه شد، «تلخون» چند بار هم از تلويزيون به نمايش درآمد كه جزو اولين كارهاي من و سياوش بود. سپس آقاي اميني مرا به «سامان مقدم» براي بازي در سريال «پريدخت» كه ماه محرم سال 86 پخش شد، معرفي كرد؛ ليلا حاتمي، علي مصفا، حسن پورشيرازي، كامبيز ديرباز و... در آن مجموعه بازي ميكردند كه البته اين سريال زودتر از فيلم تلخون پخش شد، تلخون نوروز 87 پخش شد، پس از «پريدخت» هم در سريال «مثل هيچكس» كه رمضان سال 87 پخش شد و نوروز امسال هم در سريال «ماه عسل» كه از شبكه دو پخش شد، بازي كردم، كه براي من تجربه خوبي بود، بازي در كنار محمد مطيع، سعيد پورصميمي، پروانه معصومي، يوسف تيموري، سحر ولدبيگي، اميرحسين صديق و... بازي در كنار اين بزرگان، براي من تجربه بسيار خوبي بود و از آن بسيار آموختم...

حضور در دلنوازان
براي بازي در «ترانه مادري» پيش كارگردان مجموعه؛ «حسين سهيليزاده» رفتم، اما از آنجا كه قرارداد «مثل هيچكس» را بسته بودم، قسمت نشد با هم همكاري كنيم... آقاي سهيليزاده در انتخاب بسيار دقيق است و ديگر حرفي باقي نماند.
كارگردان خوشاخلاق
«حسين سهيليزاده» كارگردان بسيار خوش اخلاقي است، من پنج ماه در كنار اين آدم بودم و از حضور دركنار ايشان لذت بردم، روز اول هم به من گفتند: شاهرخ ميخواهيم پنج ماه در كنار كار، لذت ببريم. اميدوارم بتوانم در كارهاي بعدي اين كارگردان هم بازي كنم. اين آدم آنقدر به ما انرژي مثبت ميدهد كه باورنكردني است، اگر يك روز از جايي دلش گرفته باشد، همه گروه حالشان گرفته است. خدا كند آقاي سهيليزاده از بازي من در دلنوازان آنقدر راضي بوده باشند.
نگرانم
وقتي كه كار شما در حال پخش شدن است، همه روي آن زوم ميكنند، نشريات مانور ميدهند و... اما وقتي كه نيستي، ديگر خبري از تو نميگيرند. اما اين دليل نيست كه نباشي يعني اين فرصت را داري كه برگردي، اين اتفاق ممكن است براي هر بازيگري بيفتد، يعني مثل يك موج ميماند كه بالا و پايين دارد، به نظر من در چنين شرايطي آنچه كه به ياري يك بازيگر ميآيد، «انتخاب»هايش است، من هم نگران بعد از «دلنوازان» هستم كه انتخابهاي درستي داشته باشم، به همين خاطر سعي ميكنم از مشورت با آدمهاي اهل فن بهترين استفاده را بكنم، بايد قبول كنم كه ماندگاري سخت است. در چنين شرايطي كوچكترين اشتباهي بهاي سنگيني دارد... البته بعضي مواقع ديگر به قسمت شما برميگردد، مثلا من دوست دارم، در يك فيلم سينمايي بازي كنم و آن فيلم هم امسال در جشنواره پخش شود، اما به شما پيشنهاد نميشود، اينجا ديگر شما مقصر نيستيد، بلكه قسمت شما اينگونه است.
ظرفيت هنرمند
بزرگترين و قدرتمندترين ويترين براي ديده شدن، تلويزيون است، من هميشه ميگويم؛ خدايا هر چيزي كه ميخواهي بدهي، ظرفيت آن را هم بده، يعني اگر من ظرفيت مطرح شدن را نداشته باشم، بهتر است كه اصلا مطرح نشوم. اگر 7 سال پيش كه شروع كردم، بازيگر ميشدم، شايد پيشرفت نميكردم، خدا را شكر كه اين اتفاق به وقتش افتاد.
تلويزيون
حضور در تلويزيون معيارهاي خاص خودش را دارد، اگر يك بازيگر در يك سريال بدرخشد، سينما ميآيد دنبالش، اما اين دليل نميشود كه اگر يك بازيگر در سينما بدرخشد، تلويزيون بيايد دنبال او... اگر بازيگر با معيارهاي تلويزيون مطابقت نداشته باشد، به او بازي نميرسد، حتي به عنوان مهمان!
تهيهكنندگان حرفهاي
آقايان؛ مهران مهام و ايرج محمدي تهيهكنندگان حرفهاي هستند، اكثر كارهاي اين دوستان پربيننده است... شما سريالهاي نرگس و ترانه مادري را هيچ وقت فراموش نميكنيد و سريالهاي ديگر، براي مثال وقتي به پسرخالهام ميگويم: دفتر آقاي مهام هستم... ميگويد: دفتر مهام... كارت درسته پسر... مردم ما باهوش هستند، كارگردانان و تهيهكنندگان را ميشناسند و طبقهبندي ميكنند.
بازگشت به گذشته
اگر بخواهم از اول پا به دنياي بازيگري بگذارم و دوباره شروع كنم، ميروم دوباره نقش همون اسبي را بازي ميكنم كه آنقدر ديده نميشد، در ميان تماشاچيان به دنبال آدم معروفهايي بود كه براي ديدن آن تئاتر ميآمدند، قسمت من همين بوده.

در كنار سياوش
من با سياوش دو تا كار كردم كه براي هر دوي ما جالب بود و خاطرات خوبي رقم خورد، دلمان ميخواست در اين سريال بيشتر با هم بازي داشتيم و از اين جور دوستان هم نيستيم كه پشتسر هم حرف بزنيم، هر دو با انگيزه كارمان را از تلخون شروع كرديم، اميدوارم باز هم با يكديگر همبازي شويم.
سرخط با استخري
فوتبال: اجازه بده نگم كه كدام تيم را دوست دارم، آبي يا قرمز... (با خنده) براي مدتي در يكي از تيمهاي پتروشيمي در رده اميد در پيستون راست بازي ميكردم، كه پدرم نگذاشت ادامه بدهم.
اگر صبح پشت چراغ قرمز گير كني رد ميكني! آره، تو رد نميكني! اما من ميگويم: چراغ قرمز را اگر بااحتياط رد كني خيلي بهتر است تا اينكه چراغ سبز را بياحتياط بروي!
براي من «نه گفتن»، سخت است.
خجالتي: آدم خجالتي هستم.
ركگويي: يك كمي بايد قاطي كنم! تا رك صحبت كنم!
يك كلاغ، چهل كلاغ: به هر حال جزوي از فرهنگ ماست كه بعضي وقتها هم جذاب است. به هر حال هميشه شنونده بايد عاقل باشد.(باخنده)
كتاب خواندن: الان خيلي كم شده و به همين خاطر از خودم ناراحتم... (كمي فكر ميكند و ميگويد).
شما كتاب روانشناسي هم ميخواني، اين روزها مثل اينكه ماشاا...همه ميخونند.
زمان عصبانيت: اگر خيلي عصباني شوم، خود به خود صدايم بالا ميرود!
شغل دوم: فعلا ندارم.
رفاقت: آدم رفيقبازي هستم.
مدارس: اول و دوم دبستان، 15 خرداد در بلوار كشاورز بودم. سوم دبستان آمديم شهرك غرب و در سروش آزادي درس خواندم. راهنمايي هم در آزادي و دبيرستان هم در فجر دانش درس خواندم...
آرامش در زندگي: در كنار دوستان خوبم هميشه آرام هستم.
مد: زياد اهميت نميدهم، يك بار يادم ميآيد، سالها قبل يك كفش كه مد شده بود، خريدم و فقط يك بار آن را پوشيدم، به ما نيومده.
پلياستيشن: آنهايي كه با من رفت و آمد دارند، ميدانند عاشق يك بازي هستم. در فوتبال ادعايم نميشود، اما در بازي تيكن (مبارزه دو نفره) خوبم. چند وقت پيش با «مهدي ماهاني» بازي كردم كه يك اتفاقاتي در وقت اضافه دوم افتاد كه... (ميخندد)، بهتر است از خودش بپرسيد.
شغلي كه در بچگي دوست داشتي؟ دوست داشتم مثل پدرم شيمي بخوانم، اما نشد و صنايع قبول شدم.
سختگيريهاي پدر: پدر من روي درس خواندن خيلي سختگير بود. وقتي به خانهمان زنگ زدند كه چرا من ديگر سر تمرين فوتبال حاضر نميشوم، پدرم گفت: شاهرخ بايد درس بخواند و فرصتي براي فوتبال ندارد حتي اجازه نداد من صحبت كنم، البته پشيمان نيستم.
از ميان حرفها
سالها پيش، داستان و فيلمنامه كوتاه مينوشتم.
در بچگي با اينكه روياي بازيگري داشتم، اما فكر نميكردم كه روزي روم بشه جلوي دوربين بروم.
بازي «حميد فرخنژاد» در «عروس آتش» را از ياد نميبرم.
دوست دارم سينماي تجاري هم منتقدپسند باشد، شوكران، سگكشي، دايره زنگي، درباره الي از اين دست فيلمها بودند.

من روزي صد بار خدا را شكر ميكنم كه توانستم كار كنم خودم هم فكر نميكردم، با توجه به دو سال سابقهام در دفتر آقاي اميني، او مرا براي بازي در فيلم تلويزيوني «تلخون» دعوت كند، واقعا شكر.
هر آدمي جايگاه خاص خودش را دارد، اين حرفها كه فلاني زير آب فلاني را زد تا آن نقش را بگيرد، را قبول ندارم.
وقتي كه از او ميپرسيم بازي ميكني كه ديده بشي پاسخ داد: اينكه بگويم براي دلم بازي ميكنم، كليشهاي و تكراري است، هر هنرمندي كه براي مثال نقاشي ميكند، ساز ميزند و... دوست دارد روزي هنرش ديده شود، من هم از اين حيث مستثنا نيستم.
دلم ميخواهد تا آخرين روز عمرم كار كنم و هر كس هم ما را ديد، بگويد؛ شاهرخ آدم خوبيه و اين حتي مهمتر از اين است كه بگويند بازيگر خوبي است.
نميخواهم بعد از «دلنوازان» عجله كنم و به پيشنهادها، چشم و گوش بسته جواب دهم، دلم ميخواهد پس از مشاوره، انتخاب درستي داشته باشم.
زياد به ماديات فكر نميكنم، چون احساسم اين است كه دستمزد بايد پلهاي بالا برود، من هفت سال پيش در 30 روز تمرين و 30 روز نمايش، 170 هزار تومان حقوق گرفتم و پلهپله بالا آمدم تا رسيدم به دلنوازان... انتظارات من آنچناني نيست... اما از كار قبليام بيشتر است.

*احسان عليخاني*
احسان عليخاني متولد 1360است و کار خود را با باشگاه(مهرورزان جوان) آغاز کرد و در برنامه ي (پسراي ايروني) که تابستان 83پخش ميشد به عرصه ي اجرا معرفي شد.وي بعد از آن وارد شبکه 3و يکي از مجري هاي موفق در اين شبکه شد.
اين مجري جوان و خوش تيپ درباره ي يکي از خاطرات تلخ خود ميگويد:
هميشه بچه ي بازيگوشي بودم و زندگيم سراسر حادثه و رخداد است.اما بعضي از حادثه ها درست زماني واقع ميشوند که نبايد....
وي ادامه داد:درست 6سال پيش بود زمان ضبط برنامه ي (پسراي ايروني) برنامه اي که برايم اهميت زيادي داشت و خوب ميدانستم که با اين کار ميتوانم وارد عرصه اي که دوست داشتم بشوم.درست قسمت چهاردهم بود،تمام طول روز احساس کسالت ميکردم و براي اجرا -با اينکه از تمام توانم مدد ميگرفتم-باز هم کار آنطور که دوست داشتم پيش نميرفت... .همه ي گروه متوجه حال من بودند و مدام جوياي احوالم ميشدند،من هم براي اينکه خللي در کار پيش نيايد حرفي نميزدم.روز دوم نيز به همين منوال گذشت با اين تفاوت که مدام عرق ميکردم و بچه هاي گريم خيلي اذيت ميشدند.
شب روز دوم زودتر از بقيه ي روزها به رختخواب رفتم تا بيشتر استذاحت کنم . فردا سرحال تر باشم.اما به رختخواب رفتن همانا و تا 4ردز اسيرش بودن همانا.
احسان ادامه داد:روز سوم بود وقتي صدايم کردند احساس ميکردم که با ماشين تصادف کرده ام،توان تکان خوردن نداشتم...آنقدر نگرانم شدند که مرا به سرعت به بيمارستان رساندند.ويروس جديد سرماخوردگي که فکر کنم از مرزها به ايران آمده بود مرا نيز درگير و تا روزها بستر نشين کرد.اين بيماري دلسردي را در کارگردان برنامه ايجاد کرد و من مجبور شدم مدتي تلاش بکنم تا او را متقاعد بکنم و به کارم ادامه دهم. با اينکه مدتها از اين ماجرا ميگذرد هنوز هم سر هر اجرايي-به خصوص اگر به صورت روزانه باشد-نگران بيماري هاي کنار کار هستم...

• در آبان هزار و سيصد... به دنيا آمدم، ساكن منطقه هروي تهران هستم و دانشجوي ترم آخر مديريت بازرگاني.
• به نظر من سختترين قسمت زندگي، انتخاب همسر است.
• در سال 77 وارد عرصه تئاتر شد و كمكم به تلويزيون راه پيدا كردم. به پيشنهاد دوست عزيز مقابل دوربين رفتم و برنامههايي از قبيل صبح بخير ايران، مرواريد، قلههاي افتخار و باشگاه مهرورزان را اجرا كردم. همچنين برنامه صبح آمد هم اجرا كردم.
• اولين برنامه زندهاي كه اجرا كردم در سال 80 به عنوان مجري مهمان در روز تولد حضرت امير بود.
• از اعتماد به نفس بالايي برخوردارم و اين بهترين خصيصه در زندگيام است.
• اگر مجريگري نميكردم شايد خبرنگار ميشدم.
• بهترين هديهام، دوچرخهاي بود كه در سن 5 سالگي از مادرم گرفتم.
• بيادماندنيترين برنامهاي كه اجرا كردم، روز سالگرد «صبح آمد» بود كه در قوچان اجرا كرديم.
• سعي ميكنم در اجرا تپق نزنم، اگر هم اتفاق بيفتد به نوعي برطرف ميكنم
• به جز كارهاي اجرا، يك شركت تبليغاتي دارم و تيزر ميسازم.
• يكي از دلايل پيشرفت انسان، وجود رقيب است، هنگامي كه آدم رقيب نداشته باشد، ممكن است در جا بزند.
• اگر رقيب من، رقابت ناسالمي انجام دهد، سعي ميكنم به او محترمانه تذكر بدهم، اما آن طور نيست كه خداي ناكرده مقابل بيننده همديگر را خراب كنيم، چرا كه آنتن تلويزيون حرمت خاصي دارد.
• در برنامه جزر و مد از خودم و فرزاد حسنيكلي شايعه شنيدم و خواندم و همچنين شايعه شده بود كه من نوه دختري مرحوم منوچهر نوذري هستم!
• پژو glx دارم و از رانندگي خيلي خوشم ميآيد، اگر جايي را پيدا كنم، پايم را تا آخر روي پدال گاز فشار ميدهم. گاهي اوقات هم به اتفاق دوستانم به پيست اتومبيلراني ميروم.
• خانوادهام بيشتر دنبال تحصيل و علم و اين طور چيزها هستند.
• مردم ما منتقدهاي باهوشي هستند و نقد را به معناي واقعي كلمه خوب انجام ميدهند و خالصانه ميگويند: حتي بهشون دروغ بگي، خوب ميفهمند، اين قدر برخورد با مردم رو دوست دارم كه خدا ميدونه، بعضيها هم طوري كارشناسي انتقاد ميكنند.
• اعتبار مجريگري مرا مردم مشخص ميكنند.
• براي اينكه تاريخ مصرف يك مجري طول بكشد بايد يا كم كار كند يا خيلي حرفهاي، در غير اين صورت براي بيننده خستهكننده ميشود.
• شهرت مثل لبه تيغ است، يك سمت خوب يك سمت بد، خيليها هم كه به شهرت ميرسند، ممكن است پشيمان شوند.
• گفتههايي در اجرا بر زبان آوردم كه مردم به من گفتند اين حرفها در اندازه تو نيست، و همان امر باعث شده كه دلم در اجرا بشكند.

• بهترين مجري برنامههاي زنده را نميتوانم معرفي كنم.
• طرفدار تيم خاصي هستم، اما نميتوانم بگويم، اين كه در حال حاضر پيراهن قرمز تن من است، دليل نميشود پرسپوليسي باشم، البته شايد هم باشم.
• رنگ قلب همه مردم دنيا سفيد است، اين خودمان هستيم كه دلهايمان را رنگ ميكنيم.
• اينكه بتوانم كسي را شاد بكنم، مرا شاد ميكند.
• گناه كردن و سپس از عذاب وجدان ميترسم، ميترسم كه خداي ناكرده عاقبت به خير نشوم.
• بهترين غذايي كه دوست دارم در بيرون از منزل بخورم پيتزا است.
• ميگويند، 106 كيلو وزنم است، ميگويند شكمو هستم.
//تا هفته بعد و چهره بعد//
نظر فراموش نشه
هرچي آرزوي خوبه
فكر ميكنم پس از خواندن اين ترانه بود كه مردم به طور كامل با چهره ونام من آشنا شدند. اين قطعه از ترانه و آهنگ تاثيرگذاري بهرهمند بود و شايد به اين خاطر است كه به دل اغلب مردم نشست
مديونم
براي رسيدن به جايگاه فعليام خيليها برايم زحمت كشيدند. در وهله اول پدر و مادرم بودند و بعد دكتر يداللهي و آقاي جعفري. من هيچ وقت لطف اين افراد را فراموش نميكنم و خودم را مديون آنها ميدانم
لذتبخشترين لحظه زندگي
به نظر من براي خواننده هيچچيز لذتبخشتر از آن نيست كه مردم از صدا و كارش خوششان بيايد و هيچچيزي نميتواند جاي اين احساس را بگيرد كه يك روز يك ميلياردر به من بگويد با كارت خيلي گريه كردم اما بعدش هم كلي لذت بردم... اين زمانها، ميتواند لحظههاي خوبي براي انسان و يك خواننده باشد
مردم
اوايل وقتي مرا تو خيابون ميديدند، تعجب ميكردند... بهم ميگفتند باورمون نميشد اين صدا متعلق به پسر كمسنوسالي مثل تو باشد

ترانه
به نظر من ترانه در موفقيت يك اثر نقش اصلي رو بازي ميكند. من خودم روي اين قضيه خيلي حساس هستم و حاضر نيستم هر ترانهاي رو بخونم. فكر ميكنم ترانهاي موفقه كه بتواند لحظهاي شنونده رو به فكر واداره... شخصا عاشق ترانههاي دكتر يداللهي هستم. با قلمشان انس گرفتم حتي اگر ترانهاي كه ميخوانم متعلق به ايشان نباشد اما نظرشان را ميپرسم
خواهرم
خواهرم يك موسيقيدان تمامعيار است و ديكشنري متحرك موسيقي است. او به لحاظ تئوري موسيقي در رده بالايي است تا به حال كارهاي زيادي را تنظيم كرده است مثل آلبوم اميد حجت... ولي خب من و اون نميتونيم با هم به طور مشترك كار كنيم. اصلا آدم با نزديكانش نميتونه كار حرفهاي انجام بدهد. مثلا من و خواهرم تا ميخواهيم با هم كار كنيم، دعوامون ميشود! البته بيشتر تقصير خودم هست چون در كل آدم بيقراري هستم، نميتونم بشينم تنها گوش بدهم. 95 درصد داشتههايي رو هم كه به دست آوردم، تجربي بوده است. اين عادت تو زندگي شخصيام هم هست. مثلا اگه يه نشاني رو بخواهم بگردم، از كسي نميپرسم. خودم ميروم و پيدا ميكنم. حتي اگر ساعتها وقتم رو بگيره
موفقيت يك اثر
موسيقي مثل حلقههاي زنجيره، اگه حلقهها درست به هم وصل نشود، از هم گسسته ميشود. براي اينكه يك آلبوم خوب از كار درآيد، تمام مراحل موسيقي از ضبط استوديو گرفته تا ناظر ضبط و نوازنده بايد خوب باشند تا اثر به چشم بيايد.

نظرات شما عزیزان: