گل سرخ قصمون با شبنم رو گونه هاش
دوباره دل داده بود به دست عاشقونه هاش
خونه ی اون حالا توی گلدون سفالیه
جای یارش چقدر توی این غریبی خالیه
یادش افتاد که یه روز یه باغبون دو بوته داشت
یه بهار اون دوتا رو کنار هم تو باغچه کاشت
با نوازشای خورشید طلاها قد کشیدند
قصشون شروع شد و همش به هم میخندیدند
شبنمای اشکشون از سر شوق و ساده بود
عکس دیوونگیشون تو قلب هم افتاده بود
گلای قصه ی ما اهالی شهر بهار
نبودن آشنا با بازی تلخ روزگار
روزای غنچگیشون چقدر قشنگ و خوش گذشت
حیف،اون لحظه ها کوچیک و مرد و برنگشت
فکر میکردن همیشه مال همن تا دم مرگ
بمیرن،با هم میمیرن از غم باد و تگرگ
یه روز اما یه غریبه اومد و کند و برد
یکی از عاشقای قصه ی ما رو چید و برد
اون یکی قصه ی این رفتن رو باور نکرد
تا که بعدش چیده شد با دستای سرد یه مرد
گلای قصه ی ما عاشقای رنگ حریر
هرکدوم یه جای دنیا بودن و هر دو اسیر
هیچکی از عاقبت اون یکی با خبر نبود
چی میشد اگه توی دنیا قصه ی سفر نبود
قصه ی گلای ما،حکایت عاشقیشون
مال یاس و پونه ها،اطلسیاش
یکیشون حالا توی یه گلدون سفالیه
اون یکی برده شده واسه عیادت مریض
چقدر به فکر هم اما چقدر در به درن
اونا دیگه تا ابد از حال هم بی خبرن
روزگار تو دنیای ما قربونی زیاد داده
اون بلاها رو سر خیلی کسا در میاره
این یه قانون شده که چه تو زمستون چه بهار
نمیشه زخمی نشد از بازیای روزگار
اگه دست روزگار گلای ما رو نمیچید
حالا قصه ی ما با وصالش به پایان میرسید
ولی روزگار همیشه عادتش اینه
خوبا رو کنار هم میاره بعد هم میچینه
کاش دلایی که هنوز میتپیدن واسه بهار
امون بمونن از بازی تلخ روزگار

نظرات شما عزیزان:
یه دوست 
ساعت20:56---12 شهريور 1390
سلام,
خیلی خوب بود